بی قرار
تو چشمک میزنی مینشینیم بند ماسکت را باز میکنی این جا خیلی دور است
من لبخند میزنم
خیلی خستهایم
کمی گرهاش سفت است
ولی باز میشود
من هم برش میدارم
میگذارم روی میز
کنار مال تو
یک قهوهخانه
آن سوی صداها
من شیر مرغ سفارش میدهم
تو
جان آدمیزاد
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 5:28 PM | ارسال نظر
صفحه اصلی...