۲
تو میمیری، بعد فراموش میکنی، بعد فراموش میشی، بعد دور میشی. اما من تمام این مدت موهاتو به هم گره میزنم و با اونایی که میریزین زمین، برا خودم گردنبند درست میکنم...
من اعدام میشم و تو قبل از اینکه کامل فراموشم کنی، میمیری. من تمام طول نوامبر رو برات آهنگ خالی میذارم. وقتی حس میکنم داره خوابت میگیره، صداشو زیاد میکنم و تو لبخندت عریضتر میشه. همهی آدمای باهوش مهربونترن. اما لبخندای تو رو فقط میشه ازشون آویزون شد و تاب خورد. بعد با اون اضافههاش که همیشه تصنعیان، یه گردنبند ساخت تا همه فکر کنن که قضیه یه دو نقطه پرانتزه...
تو دورتر میشی و من با همهی حماقتهام یه کمند میسازم و پرت میکنمش به سمت تو. حماقتهای من هیچوقت زمین نمیریزن؛ برا همینه که حدس میزنی که من حتی نسبت به خودمم خودخواهم. از نزدیکترین پل مرتفع در دسترس آویزونت میکنم تا شجاع باقی بمونی. تو شجاع میشی و من حماقتم رو میکنم نگین گردنبندهات...
تو میمیری، بعد یه پارادایم تصنعی لعنتی از آزادی میشی، بعد همهی موهات رو شبا میذاری زیر بالشت تا من حتی بهشون دست هم نزنم. من اونقدر نگات میکنم تا قبل از مردن، همهی موهات بچسبن به بالش. تو میمیری و من شبا تو خواب، موهام اندازهی موهای تو میشه. درست تا همونجایی که همیشه یادت میره تو آینه تقریب بزنیش...
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 2:24 PM | ارسال نظر
صفحه اصلی...