Free As in Freedom

Friday, November 17, 2006

غمگسار



چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
سحرم کشیده خنجر که چرا شبت نکشته ست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

یه شاهکار از جناب همایون شجریان

نوشته شده توسط مهدی حسن‌پور در ساعت 11:14 PM | ارسال نظر