خزان شوم
دستم نداد در پی تو من روان شوم یادگار دوست
همچو سایه در پی تو من دوان شوم
تو رفتی و خیال تو در دل سوداست
مجال آن نشد که تو را من سایبان شوم
الا ای دل مجنون بساز و بسوز و بنگر
تا چون ز فراق تو سراسر آه و فغان شوم
آن منظر نظر برفت و من تنها شدم
ز رفتنش دلم سوخت و در آنم خزان شوم
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 8:19 PM | ارسال نظر
صفحه اصلی...