ضعیفه ها! مرداتون کجا هستند؟
هوا گرم است...خیلی گرم. منصوره رانندگی می کند و هر دست اندازی را که رد می کند یک جرعه نوشابه روی کیف یا روسری های ما می ریزد. کمی دیر کرده ایم...گلناز زنگ می زند، می پرسد ببین ریاست جمهوری دقیقن کجای میدان پاستور هست؟ جواب می دهم: نمی دونم! بپرس. بگو خونه خاتمی کجاست؟ هر دو می خندیم... می رسیم. گلناز را می بینم که تلفن به دست شماره می گیرد. احتمالن هم شماره من را! زن ها تو پیاده رو نشسته اند. اصلن معلوم نیستند...انگار چند تا زن دور هم نشسته اند باقالی پاک کنند! ردیف روی سکوهای کنار مغازه ها و خانه ها نشسته اند. در نگاه اول تعداد پلاکارد ها هستند که توجه ات را جلب می کنند. یک لحظه فکر کردم بیشتر از آدم ها پلاکارد هست! یکی می گوید: حاج خانوم هنوز تشریف نیاوردند. باید منتظر بمونیم تا ایشون بر سنند! حاج خانوم؟ حاج خانوم کیه دیگه؟... خانم طالقانی...هان! یادم نبود اینجا واژه های حاج آقا و حاج خانوم پر بسامد تر از خانم و آقا است! چند سرباز دست های یکدیگر را برادرانه و مهربانانه می گیرند و دور ما حلقه می زنند تا مبادا پشه ای چیزی ضعیفه ها را لگد بزند! یک نفر از انتظامات ریاست جمهوری جلو می آید و می گوید مرداتون کجا هستند؟ مرداتون را بیارید حرف بزنند! ...بابا ضعیفه ها آقا ها خوش ندارند با یک ضعیفه هم کلوم بشند. خوبیت نداره با مال کس دیگه کل کل کرد؛حالیت باشه دیگه آبجی!... و ادامه داستان...
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 11:23 AM | ارسال نظر
صفحه اصلی...