گاری
یک گاریچی بود که هر وقت وارد شهر میشد، ماموران و گزمههایی که رفت و آمد انسانها و کالاها را کنترل میکردند با دقت آدمها و کالاهایی را که در گاری بود بررسی میکردند و آخر سر به گاریچی میگفتند که میتواند برود چون هیچ چیز مشکوک یا تقلبی در گاری نبود، گاریچی هم خوش و خندان راهش را ادامه میداد و میرفت. زیر لب زمزمه میکرد و با خود میگفت: چه خوب این مسئولان و ناظران که نگهبان دروازهاند، هیجگاه به ذهنشان نمیرسد که "گاری دزدی است"؛ مدام توی گاری را تفتیش میکنند! آنتوان چخوف
و ادامه داستان...
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 11:57 PM | ارسال نظر
صفحه اصلی...