بیرحم
اولش گفتم مدارا میکنم٬ اما... ! مثل موجی می آیی و ویرانم می کنی٬ خراب! این چشمان منتظرم را کی پاسخ میدهی٬ وقتی لابلای تمامی خطوط این روزگار تو را جستجو میکنند; روی تک تک صورتکها٬ انتهای سرد تمام نگاهها و اشکهایی که اشتیاقت را با خود به سوی خاک میبرند و دستان تنهایم که ناباورانه فریادت میزنند که گم شده ای! و گم شده ای و هنوز رد چشمانم روی حروف اسم تو جا مانده است. بیرحم٬ دلم برایت تنگ است. نقل از ورونیکا
دلم برایت تنگ است٬ می دانی؟! می فهمی ؟!
نه٬ نه!
مدام در گوشم زمزمه می کنی٬ هستم٬ هستم٬ هستم و چشم باز میکنم و نمی بینمت. نیستی٬ نیستی٬ نیستی! و باز می خوابم شاید به خواب ببینمت٬ اما...!
نوشته شده توسط مهدی حسنپور در ساعت 3:37 PM | ارسال نظر
صفحه اصلی...