Free As in Freedom

Tuesday, July 12, 2005

بیرحم

اولش گفتم مدارا میکنم٬ اما... !
دلم برایت تنگ است٬ می دانی؟! می فهمی ؟!
نه٬ نه!

مثل موجی می آیی و ویرانم می کنی٬ خراب!
مدام در گوشم زمزمه می کنی٬ هستم٬ هستم٬ هستم و چشم باز میکنم و نمی بینمت. نیستی٬ نیستی٬ نیستی! و باز می خوابم شاید به خواب ببینمت٬ اما...!

این چشمان منتظرم را کی پاسخ میدهی٬ وقتی لابلای تمامی خطوط این روزگار تو را جستجو میکنند; روی تک تک صورتکها٬ انتهای سرد تمام نگاهها و اشکهایی که اشتیاقت را با خود به سوی خاک میبرند و دستان تنهایم که ناباورانه فریادت میزنند که گم شده ای! و گم شده ای و هنوز رد چشمانم روی حروف اسم تو جا مانده است.

بیرحم٬ دلم برایت تنگ است.

نقل از ورونیکا

نوشته شده توسط مهدی حسن‌پور در ساعت 3:37 PM | ارسال نظر