Free As in Freedom

Saturday, July 15, 2006

۴

شب‌به‌خیر می‌گم و می‌خوابم. تو بیدار می‌مونی و منتظر می‌شینی تا شب، به‌خیر شه.
شب‌به‌خیر می‌گم و بیدار می‌مونم تا شب‌به‌خیر بگی. خوابت می‌بره و من، مثل همیشه، از ترس این‌که بیدارشی و شبت به‌خیر نشده باشه، قدم می‌زنم. قبل از این‌که شب رو به‌خیر کنم، خوابم می‌بره.
شب‌به‌خیر می‌گم و تو در بیداری مطلق شب‌به‌خیر می‌گی. چشام‌و بسته نگه می‌دارم و شب‌به‌خیرم رو تکرار می‌کنم. خوابت می‌بره و من سعی می‌کنم شب رو هم‌چنان به‌خیر نگه دارم.
شب می‌شه و بدون شب‌به‌خیر گفتن، می‌خوابیم. بیدار می‌شی و سعی می‌کنی شب‌به‌خیر بگی اما هرچی می‌گردی کلید لامپ اتاق رو پیدا نمیکنی. دستت رو می‌گیرم و با این‌که دستم به کلید می‌رسه، شب‌به‌خیر می‌گم. تا صبح بیدار می‌مونیم و سعی می‌کنیم شب‌به‌خیر رو دقیقاً قبل از خواب بگیم. آفتاب که می‌زنه، با چشمای بسته، به هوای این‌که اون یکی لامپ‌و روشن کرده، شب‌به‌خیر می‌گیم.
همیشه برای شب‌به‌خیر گفتن، خیلی دیره.

نوشته شده توسط مهدی حسن‌پور در ساعت 2:45 PM | ارسال نظر