Free As in Freedom

Wednesday, December 21, 2005

خجالتم خوب چیزیه


یکی بود یکی نبود، در زمانهای قدیم هم نه در همین عصر خودمون، یه خرس گنده بود
آقا هم سن پدربزرگ بنده و آقا جواد بود ولی تازه یادش افتاده بود که در ایام کودکی مهدکودک نرفته و چی بهتر از اینکه حالا اون روزا رو جبران کنه... بنابراین برای جبران دوران مهدکودک و هم اینکه نشون بده کوه نورد قابلیه کامپیوترش رو روشن کرد و این اثر هنری رو از خودش در وکرد...

البته تقصیر آقا جواد هم هستا... بس که به این خرس گنده گفت تو سنت زیاده و به ما نمی خوره و همه برو بچ و ضعیفه های دور و بر هم سن خودم هستن و من هیچ کمکی نمیتونم بهت کنم، این طفل معصوم هم دست به این هنرنمایی ها زده...

دلم برای جواد بیچاره هم می سوزه، گیرکرده بین دو تا عزب اوقلی هیچ کاری هم از دستش بر نمیاد... پدارم که سنش نمی خوره، هم سن های منم که همشون BF دارن... طفلی جوادم یه چشمش اشکه، یه چشمش خون!

نوشته شده توسط مهدی حسن‌پور در ساعت 2:50 PM | ارسال نظر